Proverbs and their stories

زبانزدها: هر چه تمدن يك كشور بيشتر باشد، آن كشور زبانزدهاى بيشترى دارد. زبانزدها ميتواند سخنان بزرگان، سروده هاى شاعرها و يا درد دل مردم عادى باشد. زبانزدها ميتواند مقصود را به سادگى با چندكلمه و يا سروده اى به هر كس به سادگى برساند.
Proverb:

آستين بخور

The story:

مردى بود به نام ملا نصرالدين. ملا بايد به يك مهمانى ميرفت. جامه (لباس) ساده اى پوشيد و به مهمانى رفت. در مهمانى هيچكس با او سخنى نميگفت. هر چه كوشش ميكرد كه با مهمانها گفتگو كند، آنها او را نديده ميگرفتند و پاسخش نميدانند. ملا خودش را به ميزبان رساند و از او حالش را پرسيد. ميزبان نگاهى به جامه (لباس) ملا كرد و پاسخش را نداد. ملا به دور و برش نگاه كرد و ديد همه مهمانها جامه هاى زيبا و نوى بر تن دارند. از مهمانى بيرون آمد و به خانه خودش رفت. زيباترين و نوترين جامه اى كه داشت بر تن كرد و دوباره به مهمانى رفت. اين بار همه مهمانها ميخواستند با ملا گفتگو كنند. ميزبان كه ملا را ديد، خودش را دوان دوان به ملا رساند و حال ملا را پرسيد. ميزبان پس از گفتگوى بسيار با ملا، ملا را سر ميزى برد كه پر بود از خوراكهاى خوشمزه. از ملا خواست كه اولين نفر براى خوردن شام باشد. ملا كه فهميد به خاطر جامه نو همه مهمانها و ميزبان به او اينقدر احترام ميگذارند با شوخى آستينش را به سوى خوراك خوشمزه اى برد و گفت؛. آستين بخور.