پادشاهى بود به نام كيكاوس. كيكاوس فكر مى كرد كه از همه بالاتر و نيرومندتر است. روزى نوازنده اى به كاخ كيكاوس رفت و از مازندران بسيار گفت. نوازنده گفت كه هيچ جا به زيبايى و سبزى مازندران نيست. كيكاوس هوس رفتن به مازندران را كرد. زال و پهلوانان ديگر به كيكاوس گفتند كه مازندران بسيار خطرناك هست و هيچ پادشاهى پيش از كيكاوس به مازندران نزفته ولى كيكاوس به گفته هيچكس گوش نداد. كيكاوس همراه هزاران سرباز به مازندران رفت ولى او و سربازانش به دست پادشاه مازندران دستگير شدند. تنها يك نفر مى توانست پادشاه و سربازهاى ايرانى را نجات دهد و آن رستم بود. زال به رستم گفت كه از زابلستان به مازندران برود. همچنبن زال به رستم گفت كه از دو راه مى تواند به مازندران برسد. يك راه بسيار دراز، كه كيكاوس و هراهانش آن راه را رفته بودند و اسير شده بودند. راه دوم كوتاه و پر خطر، پر از شير، اژدها، جادوگر، ديو و تاريكى است. رستم تصميم گرفت كه به تنهايى از راه دوم به مازندران برود و پادشاه و سربازهاى ايرانى را نجات بدهد. رستم بايستى از هفت خان يا هفت مرحله بسيار خطرناك رد ميشد تا پادشاه و سربازانش را نجات دهد. هفت خان رستم به يك زبانزد مشهور تبديل شد. خان اول: جنگ رخش و شير، خان دوم: پيدا كردن چشمه آب در بيابان، خان سوم: جنگ رستم با اژدها، خان چهارم: كشتن زن جادوگر، خان پنجم: زنداني كردن اولاد به دست رستم، خان ششم: جنگ رستم و ارژنگ دبو، خان هفتم: كشته شدن ديو سفيد به دست رستم. پس از پيروزى رستم از هفت خان، كيكاوس و سربازانش از دست دشمن آزاد شدند.